جدول جو
جدول جو

معنی چوش پره - جستجوی لغت در جدول جو

چوش پره
(پَ رَ / رِ)
جوش پره. نوعی آش رشته است. (ناظم الاطباء). جوشواره ؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی آش که خمیر آرد گندم را به تکه های کوچک سه گوش می بریدند و لای آن ها گوشت و لپۀ نخود می گذاشتند و می پختند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ رَ دَرْ رِ)
دهی جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین که در 28هزارگزی باختر معلم کلایه واقعست. کوهستانی و سردسیر است و 85 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شاهرود و قنات، محصولش غلات، برنج و صیفی، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
چوب پهن ودراز بدرازای عرض در یا درگاه یا کمی طولانی تر که بربالای در اطاق کوبند و از آن پرده آویزند و گاه آن را از آهن نیز سازند و همین نام چوب پرده بدان دهند
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
پاره ای چوب. تراشه و قطعه ای از چوب. (ناظم الاطباء). گفتند بر سر آب میروی گفت چوب پاره ای بر آب برود. (تذکره الاولیاء). لهاز، چوب پاره ای که بدان سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند. (منتهی الارب) ، مالۀ برزیگران که بدان زمین شیار کرده را هموار سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ/ خُشْ رَهْ)
خوش راه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
چوبی کوتاه که بر سر آن دسته ای از پر نرم بندند و استوار کنند و باآن گرد از ظروف بلورین و چینی و چراغها و غیره بگیرند و تیرگی از آنها بزدایند. (یادداشت مؤلف). جاروب مانندی که از پر کنند و بر دسته ای از چوب استوار سازند برای دور کردن گرد و خاک. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آشی است که آنرا از خمیر گندم بشکل قطعات مثلث و مربع سازند و از گوشت و سبزی و مصالح دیگر پر کنند و در آب جوشانند و ماست و کشک بر آن ریخته صرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ رَ یا رِ))
آشی است که آن را از خمیر گندم به شکل قطعات مثلث و مربع سازند و از گوشت و سبزی و مصالح دیگر پر کنند و در آب جوشانند و ماست و کشک بر آن ریخته صرف کنند
فرهنگ فارسی معین
گوشت زیر دنده
فرهنگ گویش مازندرانی
دامنه ی کوه، جایی که سر بالایی کوه آغاز می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در اندارکلی شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان زن و نوک آن
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم دریده
فرهنگ گویش مازندرانی
آغل صخره ای و محصور شده ی گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
محل اتراق گالش ها
فرهنگ گویش مازندرانی
آن بار، آن دفعه
فرهنگ گویش مازندرانی
محفظه ی آب شش ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی